سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه رمضان فرصتی ناب برای نزدیکی به ملکوت آسمان‌هاست، مرور لحظات ناب ماه‌ مبارک رمضان، در اسارت دلیر مردان این آب و خاک، بهانه‌ای برای شکرگزاری نعمت آزادی و امنیت در این روزهای مقدس است.

 «علی‌ احمدی»، از اهالی استان خوزستان، شهرستان شوش‌ دانیال است که در زمان دفاع‌مقدس در تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع)، گردان دانش خدمت ‌کرده و در سن 17 سالگی فرماندهی گردان حمزه سیدالشهدا (ع) را به عهده داشته ‌است. وی در عملیات والفجر مقدماتی در 17 بهمن 61 در فکه مجروح و همانجا به اسارت درآمد، آنچه در ادامه می‌خوانید مجموعه خاطراتی از این آزاده سرافراز کشورمان درباره ماه مبارک رمضان در اردوگاه «عنبر» است:

 

 

*آماده شدن برای ماه مهمانی خدا

 ماه مبارک رمضان اسارت تفاوت فاحشی با بزرگداشت ماه رمضان در ایران داشت. با اینکه بچه‌ها از لحاظ جسمی وضعیت مناسبی نداشته و بسیار ضعیف و ناتوان بودند با این حال، به‌ منظور آمادگی روحی و معنوی از ماه رجب و شعبان با شور و شعف مقدمات ورود به ماه‌رمضان را فراهم می‌کردند و به این منظور حتی روزهای دوشنبه و پنجشنبه ماه رجب و شعبان را روزه می‌گرفتند.اسارت را دلیلی برای ترک اعمال ماه ‌مبارک نمی‌دیدیم، اردوگاه عنبر، 3 ساختمان (قاطع) و هر ساختمان 8 آسایشگاه داشت که در هر یک 60 نفر ساکن بودند. من در ساختمان شماره 3 بودم که حدوداً 500 نفر در آن زندگی می‌کردند. در این 8 اسارت‌گاه 8 نفر به عنوان ارشد بودند که از طرف بچه‌ها انتخاب می‌شدند و بعثی‌ها نیز با آنها در ارتباط بودند. این افراد را ارشد خارجی می‌گفتند. از طرفی ارشد داخلی نیز داشتیم که برنامه‌های معنوی را در طول سال هماهنگ می‌کردند. این افراد را فقط اسرا می‌شناختند و اگر بعثی‌ها مطلع می‌شدند، آنها را تبعید و شکنجه می‌کردند. آنها به برنامه‌های معنوی حساسیت زیادی داشتند.

 *ارشدهای داخلی مسئول هماهنگی کارها در ماه رمضان

 ارشدهای داخلی جلسات مختلفی قبل از ماه مبارک برگزار می‌کردند؛ از سازماندهی افطار و سحر تا برنامه‌های عبادی ماه مبارک رمضان، به ‌عنوان مثال گروهی که باید ادعیه را بخوانند و نوع دعاها مانند افتتاح، ابوحمزه، جوشن و غیره را برنامه‌ریزی می‌شد که چه زمانی و چگونه برگزار شود.

 هر اسارت‌گاه 60 نفره، 2 قرآن، 2 مفاتیح و 2 نهج‌البلاغه داشت که علی‌القاعده برای این جمعیت بسیار کم بود. این تعداد را نیز از با درخواست از صلیب سرخ می‌گرفتیم. بعثی‌ها بارها می‌گفتند: «مفاتیح در دست شما سلاح سرد است»، به ‌همین دلیل جلسه‌ای نیز بین اسرای خطاط تشکیل می‌شد که دعاهای مورد نیاز برای ماه مبارک رمضان مانند دعای ابوحمزه، افتتاح،‌ ادعیه روزانه و غیره را به صورت جزوات جداگانه آماده می‌کردند. به لحاظ امنیتی نمی‌توانستیم همه ادعیه را یک‌جا داشته باشیم، پنهان کردن آن سخت بود.

 *خرید سیگار برای تهیه کاغذ/جاسازی ادعیه

 در اسارت داشتن ورق و خودکار جرم بود که کمترین جریمه آن زندگی در انفرادی بود، جالب است بدانید هر 2 ماه یک بار که صلیب‌سرخ به آسایشگاه می‌آمد به ازای هر 5 نفر یک خودکار و نفری 2 ورق داده می‌شد تا برای خانواده نامه بنویسیم. البته این تعداد فقط برای 24 ساعت که صلیب‌سرخ در اردوگاه حضور داشت در اختیار ما قرار می‌گرفت. برای تأمین خودکار اضافه از خود عراقی‌ها تک می‌زدیم. برای تهیه ورق، سیگار (توتون) می‌خریدیم! آن زمان سیگارها را در برگه‌های 7 در 4 سانتی‌متر می‌پیچیدند که به نازکی برگه دستمال کاغذی بود. برگه‌ها را تا می‌کردیم و به عنوان دفترچه‌ای کوچک استفاده می‌کردیم.

 نوشتن ادعیه نیز مشکلات خاص خود را داشت. بچه‌های خطاط، شب‌ها از ساعت 12، پتویی روی سر خود می‌انداختند و به حالت سجده مشغول نوشتن می‌شدند. البته برق‌های اردوگاه برای حفاظت تمام ساعت شب روشن بود و این مزیتی برای کار بچه‌های خطاط محسوب می‌شد که شب‌ها تا صبح کار انجام دهند.

 ادعیه را به سختی نگهداری و جاسازی می‌کردیم. اگر آن را پیدا می‌کردند برای بچه‌ها دردسر می‌شد. علاوه بر ادعیه، اعمال خاص ماه مبارک را نیز می‌نوشتیم. برگه‌ها در اختیار ارشد داخلی بود و بچه‌ها به نوبت از آن استفاده می کردند.

 *نوبت تلاوت قرآنی که نیمه شب نصیب می‌شد!

 واقعیت این است که قرآن به هیچ‌وجه در اردوگاه‌ها بسته نمی‌شد، مگر موارد معدودی که ناچار بودیم برای نظافت اسارت‌گاه و غیره از آن خارج شویم. حتی به خاطر دارم نیمه‌های شب نفر بعدی را بیدار می‌کردند که از نوبت خود استفاده کرده و قرآن را تلاوت کند. بعثی‌ها با روزه‌داری مخالفت نمی‌کردند، اما با حواشی آن مانند ادعیه و نماز جماعت، بسیار مخالف بودند و ما سعی می‌کردیم با مراقبت‌های امنیتی این کارها را انجام دهیم.

 *ماجرای غسل اول ماه رمضان در اردوگاه

 برای بچه‌ها بسیار مهم بود که شب اول ماه مبارک غسل انجام دهند. 8 اسارت‌گاه 400- 500 نفره، تنها 12 سرویس بهداشتی و 12 حمام داشت که معمولاً 2 تا از این سرویس‌ها خراب بود. در نظر بگیرید 400 نفر در فرصت کمی باید از 10 حمام استفاده کنند. بچه‌ها با گذاردن حوله‌های خود روی در حمام، نوبت خود را مشخص می‌کردند و بعد مشغول کار خود می‌شدند تا به نوبت خود برسند. حتی تصور این موضوع بسیار مشکل است، ولی واقعیت این‌گونه بود. از طرفی به خاطر محدودیت زمانی هر شخص بعد از 5 تا 7 دقیقه از حمام خارج می‌شد. بعثی‌ها نیز اگر قرار بود اذیت کنند یا آب را قطع می‌کردند یا فشار آن را بسیار کم می‌کردند.شب اول ماه مبارک رمضان، ارشد آسایشگاه برنامه تمام ماه را اعلام می‌کرد. از چگونگی برگزاری نماز جماعت، طریقه استفاده از ادعیه و غیره، حین برگزاری مراسم جمعی، حتماً نگهبانی کنار پنجره می‌نشست تا اگر بعثی‌ها آمدند خبر دهد. با اعلام وضعیت قرمز، برنامه را قطع و همه خود را مشغول نشان می‌دادند تا اوضاع را عادی نشان دهیم.

 * و اما سحر...

 وقت سحر، یکی از بچه‌ها دعای سحر را شروع می‌کرد و بقیه با این برنامه بیدار می‌شدند. گروهی مسئول آماده‌کردن سحری بودند. در حین سحری، بارها لحظات مانده تا اذان را اعلام می‌کردند. بچه‌ها مقید بودند از 3 دقیقه مانده تا اذان صبح از خوردن امساک کنند و همه سر سجاده‌های خود حاضر می‌شدند تا اذان را بگویند. اگر وضعیت مناسب بود نماز جماعت و دعای کوتاه ماه مبارک بعد از آن خوانده می‌شد و برنامه جمعی به پایان می‌رسید تا برای افرادی که مایل بودند استراحت کنند، مزاحمت ایجاد نشود.

 *جام رمضان در اسارت

 در ماه‌ مبارک رمضان، فعالیت‌های طول روز تعطیل نمی‌شد، اما برخی را جابه‌جا می‌کردیم. به عنوان مثال برنامه‌های ورزشی به نزدیک افطار موکول می‌شد تا انرژی بچه‌ها تحلیل نرود. البته وقتی از فوتبال یا تنیس صحبت می‌کنیم تصور نکنید که همه‌ چیز برقرار بود، این‌چنین نیست! در آسایشگاه سهم هر نفر 2.5 موزاییک برای استراحت، خوابیدن و نشستن بود، جالب اینجاست که اسرای عراقی در ایران اعتراض کرده بودند که چرا تخت‌هایمان 2 طبقه است! وضعیت ما به‌گونه‌ای بود که اگر در خواب کمترین حرکتی داشتیم، نفر کناری بیدار می‌شد. در این فضا، تفریح و ورزش هم داشتیم! و به مناسبت ماه مبارک رمضان، جام رمضان برگزار می‌کردیم. برنامه غذایی اردوگاه به این منوال بود که صبحانه یک نیم‌لیوان سوپ گندم یا جو؛ که رنگش کاملاً سفید بود. ناهار برنج دم نکشیده با خورشتی که گوشت‌هایش معمولاً از 20 سال قبل فریز شده‌ بود و رنگ گوشت‌ها کاملاً سیاه بود، شام نیز آش بود. در طول روز، 2 عدد نان که نامش صمون بود، به ما می‌دادند. ناهار را برای افطار نگه می‌داشتیم و شام را برای سحر. مشکلات بهداشتی آن هم جای خودش را داشت. چای را در سطل‌هایی لای پتو می‌پیچیدیم تا کمی گرم بماند.

 *حضور شیر و خرما در سفره افطاری!

 زمان افطار گروهی ربٌنا می‌خواندند تا همه برای افطار جمع شوند. برخی قرآن می‌خواندند، برخی ذکر می‌گفتند، عده‌ای بساط سفره را آماده می‌کردند و افرادی که سن و سال بیشتری داشتند، دراز می‌‌کشیدند تا اذان بگویند. البته در تمام این برنامه‌ها نگهبان کنار پنجره مراقب بود که بعثی‌ها نیایند. برای رعایت حال همه بچه‌ها بعد از اذان ابتدا یک لیوان شیر و خرما به بچه‌ها می‌دادند تا کمی توان آنها برگردد.شاید سوأل کنید چگونه در اسارت برای افطار شیر داشتیم؟! هر ماه 1.5 دینار بن به اسرا می‌دادند که به پول ایران 30 تومان بود. هزینه شیر خشک 4 دینار بود و هر نفر باید 3 ماه حقوق خود را پس‌انداز می‌کرد تا شیر بخرد! از آنجا که بچه‌ها در امور مختلف بسیار همدل بودند در ابتدای ماه رمضان هر نفر 1.5 دینار به ارشد آسایشگاه می‌داد تا با آن شیر خشک، خرما، ادویه و غیره تهیه شود تا به‌ صورت عمومی استفاده کنیم و نیم دینار باقیمانده را هر کس برای خود صرف می‌کرد.

 * اسرا با چه ذکری روزه خود را افطار می‌کردند

 با ذکر «اللهم لک صمنا» همه با هم سر سفره می‌آمدیم و افطار می‌کردیم. بعد از این برخی از بچه‌ها استراحت می‌کردند یا مشغول دعا می‌شدند. حدوداً نیم ساعت بعد بچه‌های مسئول پذیرایی، لیوان‌ کوچکی چای را به بچه‌ها می‌دادند. البته با مقدار کمی شکر که از همان هزینه تهیه شده بود.

 *دید و بازدید در اسارت/ حال و هوای شب قدر در اردوگاه

 در ماه مبارک رمضان ایران، مردم بعد از افطار برای دید و بازدید به مکان‌های دیگر می‌روند، در اسارت نیز این سنت پا برجا بود با این تفاوت که نهایت فاصله ما چند متر بود! با خاطراتی از ایران و موضوعاتی دیگر این دید و بازدید به انتها می‌رسید و به جای خود بر می‌گشتیم.برنامه‌ریزی شب‌های قدر بسیار جدی بود. از غسل و حواشی آن مانند ادعیه حین غسل تا اعمال اصلی. ما معمولاً ساعات آزادباش را با یکدیگر در اردوگاه قدم می‌زدیم. اما روزهای منتهی به شب قدر هر فردی تنها قدم می‌زد. به خود فکر می‌کرد، به اعمال و غیره. این عمل آن‌قدر اثر داشت که شاید هیچ‌یک از بچه‌ها آن شب دست خالی بر نمی‌گشت. ساعت شروع اعمال مشخص بود اما هر کس مایل بود قبل از آن اعمال شخصی خود را انجام می‌داد.

 *حکایت شربت شب قدر اردوگاه!

 ابتدا سه سوره عنکبوت، روم و دخان تلاوت می‌شد، بعد دعای افتتاح و دعای جوشن کبیر را در 2 مرحله می‌خواندیم. البته تمام اینها را به سرعت تلاوت می‌کردیم. برخی از بچه‌ها حتی دعای جوشن را نیز که حدودا 22 صفحه است را نیز حفظ می‌کردند تا نیاز به مفاتیح پیدا نکنند. در زمان استراحت کوتاه بین دعای جوشن، با لیوانی شربت از بچه‌ها پذیرایی می‌شد، شامل آب و کمی شکر! نماز یک روز نیز خوانده می‌شد و بعد از آن مناجات ابوحمزه. البته برخی 100 رکعت را نیز می‌خواندند.

  دعاهایی مانند ابوحمزه ‌ثمالی در طول سال نیز خوانده می‌شد و اکثر بچه‌ها به آن مسلط بودند. قرآن‌های ما نیز ترجمه نداشت اما با توجه به حضور روحانیون و افراد مسلط در بین اسرا، تقریباً تمام اسرا به ترجمه قرآن، تفسیر و اعراب تسلط داشتند. بعد از دقایقی استراحت مراسم قرآن سر گرفتن را آغاز می‌کردیم که تقریباً تا نزدیک اذان صبح طول می‌کشید. در طول این برنامه‌، بعثی‌ها دائماً ما را غافلگیر می‌کردند که با هشدار نگهبان، برنامه را بر هم می‌زدیم. اما گاهی که نگهبان نیز حال خوشی پیدا می‌کرد، آنها داخل می‌آمدند و از همه بیشتر آن نگهبان و ارشد آسایشگاه را توبیخ می‌کردند. در احیاء شب بیست‌ و یکم و بیست‌ و سوم که ایام شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) بود، برنامه مرثیه‌سرایی نیز داشتیم. با اتمام برنامه‌ها، بعد از اذان صبح سکوت مطلق در آسایشگاه حاکم می‌شد تا همه استراحت کنند. البته رأس ساعت 8 صبح به اجبار باید از اردوگاه خارج می‌شدیم!

 



  • کلمات کلیدی : دفاع مقدس
  • درج شده توسط :حسین تاج آبادی - سه شنبه 91 مرداد 17- نظرات شما [ مورد]